بعد از فلام، عزت زنگ زد. صبح رسیده. میگه این تنگ شده اون گشاد شده بریم فلانجا. تیمور میگه نمیاد. بیرون رفتن از خونه سختشه. دل خوشی هم از عزت نداره. این جیب نه اون جیب نه بلاخره زورش میکنم..
نزدیکای قرار رسیدیم. عزت ننه مرده زنگ زده: "آره زنگ زده – همون که تو خانه هنرمندان بود – فردا میخواد بره کرمانشاه قرار گذاشتیم امروز با هم باشیم، حالا فردا یا شب بهت زنگ میزنم، شرمندم به...". تیمور بد نیگا میکنه. مرتیکه جنده. زیاد راه میریم. دکه پیدا نمیکنیم ولی. من کمی عقب تر راه میام. دارم با خدای امتحانات حرف میزنم. حرف آدم حالیش نمیشه. هی میگه خود شخصی که کنکور داره باس حضور داشته باشه. احمق. تند تر میرم برسم به تیمور. نزدیکای خونه فیلم برداریه. تا رد شیم سه چارتا تنه میزنیم به پشت صحنه. به فخیم زاده نشد. کلید نداریم. داریم. شام نداریم اما. تیمور لخت میخوابه. من چند تا پیام کوتاه دارم. حالا هم اینجا. همین.
.
/اینگو